انتظار...


مطلع عشق

مذهبی

پدر کم کم می خواهد خود آماده شود و به بیمارستان ها و ...تا شاید از او نشانی بیابد...



 


زنگ در خانه به صدا در میاید... بچه ها با دیدن مادر بغض های در گلویشان می ترکد و دیگر بی هوا بلند بلند گریه می کنند و خدا را شکر...و پدر مشغول به نماز می شود....



 


مادر در راه کارش طول می کشد اما تلفنی برای تماس پیدا نمی کند... او هنوز روزه بود و هیچ نخورده بود و در سرما به عشق فرزندانش به دنبال امورات آنها مشغول.



 


فرزندان می گفتند صدای زنگ در و دیدن روی مادر بهترین و آرامش بخش ترین لحظه ی زندگی بعد از آن انتظار کشنده بود، انتظاری که در ثانیه ثانیه آن آرزوی مرگ خویشتن و سالم بازگشتن مادر را می نمودی...



 


چقدر در انتظار مولایمان هستیم؟ اصلا منتظر هستیم؟ نگرانی چی؟ آیا در چششمانمان موج می زند؟ آیا از انتظار آنچنان به درد می آییم که بگوییم روحی و ارواحنا فداک... متی ترانا و نراک...جمعه ها یک به یک می آیند و می روند و در پایان هر جمعه با غمی که در دلهایمان می نشیند و دنبال منشا و دلیل آن می گردیم تازه یادمان می افتد که آری امروز جمعه بود... یک جمعه دیگر هم گذشته و مولایمان نیامدند... یک جمعه دیگر هم از عمر من کم شد و جوانی ام رو به اتمام... و ما هنوز سردرگم مشغولیات زندگی هستیم و غافل... منتظر واقعی کجا و امثال من کجا...



 


 



 


 

امام زمان عج: برای تعجیل در فرج بسیار دعا کنید که فرج من فرج شما نیز هست...


 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:8 توسط زینب و زهرا| |


Power By: LoxBlog.Com